سلام بر همه ی اونایی که دلشون به یمن مقدم خوش یمن ترین وجود مقدس عالم هستی باز شده و غرق در سرور و مسرت هر چه زیباییه!
ما هم تیمناً شعری از استاد سخن سعدی شیرین کلام بر ذوقهای لطیف دوستان تقدیم میکنیم تا در پست بعدی هم شعری از سروده ای خودم در این مورد براتون هدیه کنم.باشد این توافق کلام از یک بزرگ اهل سنت و یک کوچک اهل تشیع نمادی از وحدت عشق قلبی بر پیامبر و آلش در هفته ی وحدت بوده باشد...
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى نیست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ی دیدار هر كسى به قیامت
لیله ی اسرى شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى
آمده مجموع در ظلال محمد
عرصه گیتى مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد
و آن همه پیرایه بسته جنت فردوس
بو كه قبولش كند بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان كه بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتابد
نور نتابد مگر جمال محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابد
پیش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا تا به خواب دید جمالش
خواب نمىگیرد از خیال محمد
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
من مست می ناب صبوی گل نازم
این است همه روز و شب و قصه و رازم
حسن رخ مهتاب و تجلای درونش
جان میدهد از بهر دعاهای نمازم
سر بر سر سودای وصالش بسپردم
سوزم همه پیداست از این نغمه ی سازم
نیرنگ فلک آه که این صدق دلم بود
تا زآتش خود جان ز درونم بگدازم
فیضی است چه دانم چه بسا شعله ی این شمع
شاید ز سرشکم برسد یار نیازم
یارب زسراپای وجودم همه عشق است
کاز چشمه ی دل در جریان است به نازم
راز من الا محرم اسرار دو عالم
غیر تو که داند که چه با خویش بسازم
وای من و شیدایی این قلب حزینم
کی باد صبا می کند آهنگ حجازم؟
زاحوال ره کعبه ی مقصود، خرابم
تا کی به حیال ره مسدود، بنازم!
یاری که جوان است کجا و من پیرش
«نوحی» غزلی گوی به دنیای مجازم
پ.ن: و این بود دل نوشته ای از زبانحال رفیقمان که روزگار مانعی بر سر راه کعبه ی آمالش نهاده است...
اسم این دوستمان در این شعر بصورت کامل (نام و نام خانوادگی) جای گرفته است. هر کی پیدا کرد...
در مورد صبا و حجاز در بیت هشتم: علاوه بر معنی خاصی که در این شعر دارند دارای بار معنایی دیگری نیز می باشند. هر کدام نام دستگاهی از دستگاههای موسیقی هستند که صبا یک دستگاه حزین و حجاز که در آن یک نشاط معنوی وجود دارد...
سلام ما بر آن در خاک خفته استخوانی که
هر از گاهی هوس میکرده یک سوتک بدست کودکی باشد
هزاران حیف
شاید هم همان آمال او یک روز در کرسی سیمرغی نشیند خوش
و هر بچه به دستش سوتکی از استخوان فکر او گیرد
در آن هی آن نفسهای سراپا خسته اش را سخت بفشارد
و خواب از چشم خود در خواب گیران دور بنشاند
خدایا آرزویش آرزوی آرزوها باد....آمین ای خدا ...آمین
نوحی
امروز هم خدای عزیزم، گذشت
لیک
من که ز آخر عاقبتم هیچ دانشی
اندر دل هزار و دو چشمم نبینمش
امتحانی که امروز داشتم روان شناسی جنایی بود. هف هش بار اون جزوهه و خونده بودم.4 ماه هم هفته ای یک ساعت و نیم سر کلاس روانشناسی نشسته بودم.اما وقتی داشتم به امتحان میرفتم نمیتونستم روان هیچ جنایتکاری رو بشناسم. توی امتحان که داشتم به سوالات جواب میدادم هیچ کدوم از سوالا را مطمئن نبودم که جوابش همینه که دارم مینویسم.
یه شکی تو ذهنم ایجاد شد ولی بازم گفتم شاید اینجوری نباشه... حالا بهتون میگم چیرو میگم.
اومدم بیرون چهره های فارغ الامتحان بچه های همکلاسیمو که دیدم و اظهارات شکایت مدارانه ی حضرات را که شنیدم یک مهر تأید بزرگی به همون شکی زدم که سر جلسه تو دلم نشسته بود.
فهمیدم که روان یه کسی را درست شناسایی کردم.البته جنایتکار نیست ها دور از جانش.
روان طراح سوالا رو که تا شب امتحان گفته جزوه سر کلاس خونده بشه و شب امتحان که شد یه جزوه کت و کلفتی هم معرفی کرد.ما هم نخوندیم ولی رفتیم جواب دادیم.روان جنایی رو نشناختیم اما عیب نداره
روان جنابـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را شناختیم. خدا عاقبت نمره ها رو بخیر کنه.
فعلن که خیلی اوقاتم شلوغه خواستم سری به دوستان بزنم.بازم میام
خدارو شکر که بهمون توفیق داد اولین امتحان را امروز خوب دادیم.
هر چند که تو ایام فرجه ناجور مریض شدم و نتونستم بخونم ولی در عرصه آزمون دستم را گرفت.
یعنی خدایا تو آزمون بزرگ خودت هم همینجور کمکمون میکنی؟!
قربونت برم خدا
کاش کی ماهم یک نمی از خوبی تو را می داشتیم....
در کرب و بلا امید زهرا عباس
قاف آب فرا بود و عنقا عباس
لیکن چو لب رقیه بر یاد افتاد
گفت اسوه ی ایثار شو برپا عباس
آقا تو را به سوز محرم بیا دگر
می سوزد عالم از غم معظم بیا دگر
مولا غروب جمعه دلم را گرفته است
بر احترام صاحب ماتم بیا دگر
ای نازنین مسافر زهرای سوگوار
ای یادگار چشمه ی زمزم بیا دگر
ای شربت قلوب همه تشنگان عشق
آتش گرفته قافله ی غم بیا دگر
نام علی، زبان رباب شکسته قلب
می لرزد از طنین وی عالم بیا دگر
مولا تو را به عمه ی کوی منای عشق
نشکن دلم که «نوحی» زارم بیا دگر
ای بر دل غریبه ی من آشنا بیا
غرق غم فراق توأم مه لقا بیا
ای آفتاب انور حسن جمال عشق
ای کاشف الدجای شب تار ما بیا
درمانده و علیل و دلفکارو زار را
در یاب ای نگاه تو مشکل گشا بیا
ای ناخدای کشتی دریای معرفت
آقا تو را به لشگر گلگون قبا بیا
ما جمع عاشقان تبار ولایتیم
ای والی ولایت، امیر وفا بیا
تنها نه من زهجر تو قامت خمیده ام
بانوی غصه ها کندت هم دعا بیا
محسن تو را به صبح و مسا می دهد سلام
اصغر در انتظار تو در کربلا بیا
شاه غریب کوفه علی همنوای چاه
خواند به اشک دیده تو را مهدیا بیا
آن تشنه کام فاطمه در گود قتلگاه
باحنجر بریده بخواهد تو را بیا
آه رقیه، خاک خرابه، دیار شام
جمله به درد غیبت تو مبتلا بیا
آن زینب کشیده محن، عمه ی حزین
با گریه آتشی زده بر ماسوا بیا
آه غریب «نوحی» و کلکش سرایدت
ای عشق ناب هستی بی منتها بیا
دل آدم خیلی باید پوست کلفت باشه که برا بعضی چیزا نگیره.
اون استاد عزیز خیلی قشنگ گفت ولی افسوس نشنیدیم.یا شنیدیم و ...گفت که میخوای عالم اصلاح بشه باید از خودت شروع کنی.
این یک ایدئولوژی بسیار وسیعی جلو چشم دلمون باز می کنه که اگه خودمون نبندیمش ما رو به جاهای خیلی بزرگی می رسونه.
یه سگی اون ور دنیا به پیامبر عزیزمون وق وق کرد همه اسلام لرزید و صداش به گوش اون حیوان هم رسید اما این لرزه آیا خود اون سگ رو هم لرزوند یا نه؟! اگه بلرزه دیگه فکر نکنم به این راحتی دوباره پارس کنه. پس بعید نیس که شاید هم نلرزیده یا اگه هم لرزیده...حالا...
اما ما چی؟
ما که خودمونو در جبهه ی دوستان پیامبرمون جا انداختیم. یادمونه که دیروز یکی از پشت بام خونش به سر این وجود مقدس خاکستر می ریخت؟ اون حضرت هم بدون هیچ کینه ای وقتی همون فرد مریض شد رفت برا عیادتش. یادمونه؟ ایشون که نرفته بود شرمندش کنه! می خواس بهش بفهمونه که من بابت این کارت اونقد ازت دلخور نیستم که قهر کنم. تازه تو دشمن من هم باشی من از دوستان توأم. فدای رأفت و مهربانیت بشم ای رحمتاً للعالمین..
اما همین رسول به این مهربونی در مقابل کسانی که بزرگترین دستاورد رسالتش را که قرآن بود مهجورش گذاشته و از اون جدا شدن به خدا شکایت کرده و اظهار نارضایتی می کنه. تازه؛ خدا هم بعد از بیان این موضوع متذکر این نکته میشه که ما این گونه به هر پیامبر دشمنانی قرار دادیم. (آیات 30 و 31 سوره فرقان رو ببینیم)
یعنی خدا میخاد بگه که کسانی که از قرآن جدا شدن برا پیامبر دشمنانی هستن که ایشون تاب تحمل این افراد رو نداره؟!!!
خدایا نکنه ماهم تو این گروه باشیم. آخه دشمنانی که در جرگه ی دوستانن بسیار ظالمتر و کمر شکن ترن.
آهای بر و بچه هایی که از اهانت به پیامبرمون دلامون غرق خون شد، آیا ما دوستان پیامبریم؟؟
چقد از قرآن فهمیدیم؟ چقد همین پیامبرمونو شناختیم؟؟؟ اصلاً چقد از زندگیمونو وقف دین و قرآن و پیامبر و اهل بیت کردیم؟ ما که هر چه در دنیا و آخرت داریم از ایناست!!!!
چرا در محضر قرآن زانوی شاگردی نزدیم؟ چرا به غیر از مجالس ختم و عقد و مسافرت و استخاره به یاد قرآن نمیفتیم؟؟؟؟؟؟
بابا این آیات قرآن برا فهمیدن اومده نه برا تزیین و ...
با این اوضاع من که خیلی می ترسم از دشمنای پیامبر باشم تا از دوستاش.
جوونا بیایید در اسلاممون کمی بیندیشیم. بیایید ببینیم آیا ما امت اسلام اگر حق پیامبرمون رو ادا میکردیم، بیگانگان جرئت جسارت پیدا میکردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگر جوابش نه باشه خودمون خیلی اوضاع نابسامانتری داریم تا ...
بیایید تا فرصت از دستمون نرفته، هر روز (حداقل) یه آیه از قرآن بخونیم و در همون یه آیه بیندیشیم و بهش عمل کنیم تا سعادت رو از دست نداده باشیم..
خدایا از خودم بر تو پناه میبرم. الهی دستمان را بگیر و از خویشتن خویش نجاتمان ده
آمین یا رب العالمین
به نام آنکه جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان بر افروخت
با همین قالب بی پیرایه، با لغتهای صمیمی- ساده، آمدم تا که در این خطه ی شب، قدمی بگشایم
و قلم بر رخ زیبا و بدون لک و لوک سر این سطر هم آواز شبم بگذارم. دفترم را گویم. که هر از گاهگهی، خبر از آه دلم میپیرسد. که چه ها میگذرد باطن طوفانی را؟
گاه من هم ز سرای دگران میخستم. چشم بر دامن آفاق جهان می دوزم. از درون همه آلام کشم میسوزم. کاش گاهی هم از این درد و محنها به دو چشمان بسی تیز و حزین میافتاد.و کمی سوی یکی را هم اگر بود، کمی کم میکرد. تا مگر چشم من این درد و محن کم میدید. کم دلم می فهمید. کم وجودم به خودش میلرزید...
می فهمید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هان.خواهم که هر از گاه که خود خسته شدم از خویشم، و دلم خواست که با شبزدگان اندیشم، سر بدین جای زنم، و صلایی هم از این سوز سرای اندازم.شاید از دست رفیقان شبم چاره ی کاری سازم.
هان
صلایی بزنم
و بدان صوت، در مرد خدایی بزنم
و هر از گاه در خویش خدایی کوبم
که خدای خوبم
مرا هم دریاب. صلا را دریاب. سرا میسوزد...