صلای سرای

گفت شبی نزد معاویه بودم که شام مخصوصش را جلوی من گذاشت. لقمه در گلویم ماند و بغض گلویم را گرفت. پرسیدم معاویه این چه غذایی است؟! گفت غذایی مخصوص است که از مغز گندم و مغز سر حیوانات و روغن بادام و غیره تهیه شده است. گفتم شبی در دارالاماره نزد علی بودم. من با یک قرص نان و کمی شیر افطار می کردم و او یک نان خشک را به آب می‎زد و تناول می فرمود؛ آرد آن نان هم از گندم زمینی بود که خود علی کاشته بود. وقتی خادم آمد سفره را جمع کند اظهار ناراحتی کرده و گله مند شدم که چرا به غذای علی نمی رسید. او سخت کار میکند اما اندک غذا می خورد. خادم گریه کرد و گفت هر چه اصرار میکنیم اجازه نمی دهد کمی روغن زیتون به نانش بزنیم تا نرم شود. امیرالمومنین فرمودند حمزه رییس مسلمانها باید از هر نظر پایین تر از همه باشد تا روز قیامت بازخواست او کمتر باشد. معاویه گریه کرد و گفت: «نام کسی به میان آمد که فضایلش قابل انکار نیست.»

قربان مقامات توام یا مولا

حیران کرامات توام یا مولا

جز لاف رهت هیچ نباشد کارم

دستم تو بگیر که مات توام یا مولا

پیشاپیش عید ولایت عید کمال رسالت نبوی بر پیروان بزرگ پرچمدار عدل و عدالت مبارک باد/

یاعلی

ارسال در تاريخ چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:, توسط نیما

دنبال دلی برای تو می گردم

چون بی تو وجودکی سراپا دردم

ای عشق چه گویم و چه خواهم آخر

تا بی تو من از درون جانم سردم

ارسال در تاريخ یک شنبه 13 مهر 1393برچسب:, توسط نیما

و آدمی چقدر دور می شود از جایگاه انسانیش

همان زمان که به اصلش لگد می کوبد

و بی فکرو بی اساس به دنبال حیوانیت خویش پا به فرار می گذارد

اینجاست که دیگر وحشی گری و خبث طینت بدو روی می آورد

و در غل و زنجیش می کشد.... ایکاش به خود بیاییم....

ارسال در تاريخ جمعه 21 شهريور 1393برچسب:, توسط نیما

سلام بر دوستان خدادوست

شرمنده‎ام که مدتی نبودم اما یه چیزی به ذهنم رسیده و اونم اینکه:

تا حالا شنیدیم که: هر چه بگندد نمکش می‎زنند    وای به روزی که بگندد نمک

اما خیلی جالبه که نمک وجود آدمی عبارت است از اینکه وقتی بی حیاییش به حدی میرسه که گناه انجام میده، درونش ملامتش میکنه و میگه خاک تو سرت. لااقل از خودت خجالت بکش....

خلاصه ایشالله که منظورمو گرفتید دیگه: زشتی کار زشت هنوز تو ذهن آدم تبدیل به خوبی نشده و همون جلوه‎ی زشت باقیه. اون همون نمکه هستش که تا نگندیده امید اینکه آدم زباله نشه هست اما



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, توسط نیما

و این هم ماه مبارک رجب. خدایا ساعات عمرم حتی یک لحظه ای منتظر انجام کارهایم نمی‎شود. او در گذری شتابناک است و من غرق پیچ و خمهای خویش....

الهی ماه شعبان را بر همه بندگانت مبارک بدار. آمین یارب‎العالمین

ارسال در تاريخ سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, توسط نیما

باغ امل

مهر دل ایینه ات آتش به جانم می زند

کف بهر این سودای دل دست نهانم میزند

همراه تنهای شبم با صوت یارب یاربم

آتش گرفته این لبم  بر آشیانم میزند

در لوح قلبم یاد تو اندیشه­‎ی آزاد تو

شیرین تو من فرهاد تو، وه داستانم می زند

یلدای این جان را بیا با نور چشمانت گلا

در صبح فردا کن رها رعد آسمانم می­زند

هرچند پیرم نازمن لیکن به ماه و سال وتن

از کف نرفته خویشتن، روحی جوانم می زند

فردای فرداها اگر باغ امل گیرد ثمر

مدیون بدانم خویش بر آن کاو نشانم می زند

یاری ز یاران یافتن، باید ز معنا بافتن

ما ساختن از یار و من، دم زآرمانم می زند

رسم دل عشاق را در گیتی گیتار ما

داند فقط باد صبا ،کان ساز جانم میزند

وز ناله ی این ساز دل، عقل جهان باشد خجل

دل هر چه هم باشد مهل، سرّ نهانم می‎زند

زنگار قلبی برکنم یک چشمکی دیگر زنم

شاید به راه آید صنم یا امتحانم می‎زند

یارب ببین مربوب را، قلب من و محبوب را

دل را ز دلداری چرا تیرو کمانم میزند

 

 

 

 

ارسال در تاريخ یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط نیما
نقی نقی نقی عکس هادی نقی نقی


شیخ طوسی با سند خود از کافور، خادم امام علی النقی علیه السلام نقل می کنند که گفت:

امام هادی علیه السلام روزی به من فرمود: فلان سطل را در فلان جا بگذار تا با آن برای نماز وضو بگیرم و مرا از پی کاری فرستاد و فرمود: چون برگشتی این کار را انجام ده تا وقتی برای نماز برخاستم، آماده باشد. و دراز کشید تا بخوابد.
من فرموده ی ایشان را فراموش کردم. شب سردی بود. احساس کردم که برای نماز برخاسته است. و یاد آوردم که سطل را آنجا نگذاشته ام. بخاطر ترس از ملامت امام از آنجا دور شدم. و ناراحت بودم که امام برای پیدا کردن آب به زحمت بیفتد. تا اینکه امام علیه السلام با ناراحتی مرا صدا زد...
... فرمود: تو مگر عادت مرا نمیدانی، من جز با آب سرد وضو نمی گیرم. آب را برایم گرم کرده ای و در سطل ریخته ای؟
عرض کردم: سرورم! سوگند به خدا! نه سطل را آنجا گذاشتم و آب را [گرم کرده ام].

فرمود: الحمدلله! سوگند به خدا ما نه آسان گرفتن را ترک کرده ایم و نه هدیه ای را پس فرستاده ایم. سپاس خدا را که ما را از بندگان مطیع خود قرار داد و برای کمک به عبادتش توفیق بخشید. پیامبر (ص) می فرمود: خدا بر کسی که تخفیفی را نمی پذیرد خشم می گیرد.


الامالی: 298 ح 587، المناقب لابن شهر آشوب 4: 414 مرسلاً، بحار الانوار 50: 126 ح 4، الامام الهادی نت المهد الی اللحد: 364

 

برگرفته از وبلاگ (فرهنگ جامع سخنان امام  علی النقی (ع)). در آدرس.hadi-words.blogfa.com

ارسال در تاريخ دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط نیما

یادمون باشه همه ی معانی در الفاظ نیست. خیلی وقتا کلمات و عبارتها و جمله ها بر خلاف ظاهرشون معنی میدن. کسی که به شما میگه بیا و تشریف داشته باش گاه به این معنی است که لطفاً مزاحم نشو و گورتو گم کن. رفتار آدما بهتر از گفتارشون با آدم حرف میزنه...

ارسال در تاريخ سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط نیما

ایکاش آن لحظه ای که خستگی فرط کار دیروز و نگرانی هزارتا گرفتاری فردا و نیاز طبیعیت بر استراحت همگی با نیاز من به بیداری تو پنجه در پنجه می شدند، و تو را تا صبح فردا بیدار نگهداشته و خواب خوش را بر تو حرام می کردند، من توان درک معنای مادر را داشتم!

هزاران حیف که تو، ای وجود آسمانی خدا در زمین، و ای اسطوره ی مهربانی و صفا، خودت را وقف این نمک نشناس و قدر نادان کردی و من قد کشیدم و همه ی زیبایی های وجود اهورایی ات را به باد فراموشی داد و با هزار روی بیگانه از شرم، به روی تو برخاسته و نامهربان شدم.

مادر! با این لبهای از خجالت خشک شده ام، دستان مهربانت را می بوسم و در این روز ولادت عزیزترین و جوانترین مادر دنیا، روزت را تبریک می گویم. خدا در دنیا و آخرت تو را با زهرای اطهر مأنوس و محشور گرداند ای فاطمی ترین الهه ی مهربانی.

شعر ام ابیها را تقدیم میکنم به همه ی مادران فاطمی و مادردوستان عزیز.... یافاطمه- یا زهرا

ای بر گلستان ارم ریحان زیبا فاطمه

از نور وجهت گشته آن مأوا مصفا قاطمه

چون مشرق اوج حیا شد مطلع رخسار تو

شمس منور بر جهان آمد هویدا فاطمه

بر قلب سرخ عاشقان نامت تجلا می دهد

ای لاله ی خوش منظر گلزار طاها فاطمه

صدیقه و عذرا توئی مرضیه و زهرا توئی

در این جهان تنها توئی ام ابیها فاطمه

مستان به لب پیمانه ای در گوشه ی میخانه ای

با نغمه ی جانانه ای گویند زهرا فاطمه

«نوحی» چو مرغ نعمه خوان ای لاله ی باغ جنان

گوید غزلهایی چه سان! با نام تو یا فاطمه

ارسال در تاريخ چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط نیما

سلام

بازم جونم براتون بگه:

ما یه استاد داریم بهش میگن: قیاس مع الفارق. یعنی فقط من میگم. البته منم فقط الان میگم. چون با بقیه استادا نمیشه مقایسش کنی...

یه روز سر کلاس خواست که به ما کار تحقیقی بده. حضرتشون حوصله ی معرفی موضوعات آیات الاحکامی نداشتن. لذا متوسل شدن به دامن پربرکت کتاب ترجمه ی شده ی تکمله المنهاج. که برا خیلی ها جفت‎مله‎المنهاج دراومد...



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ سه شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط نیما

ایکاش یا رنگ خون دل آدم تو صورتش بروز نمی کرد، یا اگر هم بروز نمی کرد کسی علتشو نمی پرسید.

چون اکثراً میدونن چرا...؟

ولی می پرسن تا....

ارسال در تاريخ شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط نیما

بعضی وقتا دل آدم از هر چی دنیا و دنیاییه میگیره. میدونید چرا؟

ایکاش آدما حتی یک روز هم که شده فقط به وظایفی که دارند فکر کنند، یعنی انچه که دلشون میخواد، از قبیل بالا بردن شأن زمینی خود، تحقیر دیگران، ضایع کردن بقیه، مطرح نمودن حرف و حدیث خویش، شادیهای زودگذر، خلاصه همه چیزایی که این نفس لعنتی از صاحبش میخواد همشو یه روز بذارن کنار. فقط به این فکر کنند که چگونه باشم که خدا بیشتر از همه منو دوسداشته باشه.

یعنی خداییش خدایی باشم...

ارسال در تاريخ دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, توسط نیما

یادته گفتن با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشه؟

اونا یادشون رفت به ما (مثلاً) بچه مذهبی ها بگن که:

با زهرا زهرا گفتن آدم با دین نمیشه.

باید زهرایی بود و زهرایی زندگی کرد و گرنه اون دری را که به سینه ی مادر غریبمون کوبوندن، به کلّه ی ماها خواهد خورد و آن آتشی که بر آن امیدگاه بشریت زدند ذغالش روی ما را سیاه خواهد کرد.

خدایا....

ارسال در تاريخ جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, توسط نیما

در برج حیا رخی منور زهرا

ریحانه ی حضرت پیمبر زهرا

اوصاف تو زینت کلام الله است

ای معنی آیه های کوثر زهرا

ارسال در تاريخ دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, توسط نیما

یقین دارم که این هم خالی از یمن نیست که بهار طبیعت مصادف شده است با خزان مادر عصمت، دردانه ی ختمی مرتبت حضرت زهرا سلام الله علیها.

الهی دستمان را بگیر تا توفیق همراهی با رستاخیز طبیعت را پیدا کنیم و در جهت کمال نو شویم.

اللهم عجل لولیک الفرج، منقماً لأم الحج

آمین یارب العالمین....

ارسال در تاريخ جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, توسط نیما

 

 
فکر کنم تو این روزها همه ما ها خونه هامونو خوب تکوندیم و خلاصه حسابی به نظم و نظافتشون پرداختیم.
خدایا کی میرسه عیدی که خونه ی دلمو هم یکم بتکونمش؟
من که از این دل گندیده خسته ام دیگر.
شما چی؟ انشاءالله که حال دل شما خیلی خوب باشه...
ارسال در تاريخ دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, توسط نیما

من میگم:

مهم نیس که آدم کجایی باشه. مهم اینه که آخرش به کجا منجر بشه.

مگه نه؟!

ارسال در تاريخ یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, توسط نیما

از اول تاریخ تا بحال یاد هیچ بشری نمیاد که بشری لحظه ای از زندگی اش را بدون هیچ دغدغه ای گذرانده باشد. ما هم ( یعنی نوع بشر) از همون ابتدا همش دنبال این بوده ایم که با کنکاش در طبیعت دنیا و رمز و رازهای هستی و علم و فناوری از این دغدغه ها بکاهیم؛ که البته خیلی هم جلو رفته ایم. اما با همه ی آورده هایمان، چنانچه نیک بنگریم هر چند درهایی را به روی برخی مشکلات پلمپ کرده ایم، اما خیبری از مشکلات دیگر را با دستان خودمان گشوده ایم و تا آخرین نفس با آنها در چالش بوده ایم، هستیم و خواهیم بود.

این روزها هم که آخرین روزهای تاریخِ تا بحال می باشد بیشترین مشکلات برسرمان هجوم می آورد. گرانی، آلودگیهای محیطی- هوایی- اخلاقی- نفسانی، خشکسالی، بیکاری، بیماری، پیری زودرس، مرگ و میرهای نابهنگام، جوان مرگی بجای جوانمردی و هزاران هزار دردسرهای دیگر جهان فانی..

در این میان آدمها چند دسته اند که هر کدام به طریق خاصی با این شرایط و اوضاع و احوال تعامل می کنند

1- عده ای در همان اولین قدم به هر موردی که می رسند یگی از احکامی که انگار قبلا صادر کرده بوده را امضا می کنند. بدون هیچ گونه فکر و استدلال منطقی و ....ای لعنت بر پدر و مادرشون. کاری را که بلد نیستن آخه چرا به عهده میگیرن. پدر مردم رو در آوردن. همش به فکر جیب و جبین خودشون هستن. آخه این چه طرز انجام فلان کاره و هزاران تا بدوبیراه دیگری که نثار دست اندر کاران میکنند و به فلسفه بافی ئ تحلیلهای این گونه ی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ...می پردازند.جالب اینجاست که همیشه و در همه حال چه موضوع به اینها مربوط باشد چه نباشد، اینها محلل اعظم اند. که اغلب دیگران جانیان گرگ صفت ذهنیت اینها را تشکیل می دهند که خود معصومشان نباید هیچ وقت از گناه و ظلم آنان درگذرد.

2- عده ای به قدری بی تفاوت اند که اگر زندگی آنها به دست دیگران تباه شود آبی از آب تکان نمی خورد و آسوده زیستن در بی خیالی محض را به هیچ چیز دیگری نمی فروشند. خوش به حال اینها. ابی لهان سهی سران اینهایند. هیچ تعلق خاطری به خود و به اجتماع خویش در وجود اینان پیدا نمی شود. نه کسی را مسئول میدانند و خمی به ابروی مبارکشان می رسانند.

3- عده ای دیگر هم تقریباً حالت اعتدال پیشه میکنند اما معیاری در دست اندیشه ی اینان نیست. یعنی سعی میکنند که درست تحلیل کرده و رفتار نمایند اما چون عیار کار در دستشان نیست معمولاً به نتایج درستی نمی رسند. اینها خوب بودن را دوست دارند و آدمهای مسئولیت پذیری هستند اما خیلی اوقات از عهده ی این کار برنمیایند، چون زور معرفتشان بر امور، به وصال این آرزوها نمی رسد. کی به امام حسین گفت بردار زن و بچه هاتو ببر جلوی یه مشت آدمخوار عوضی. چه کسی به علی بن ابی طالب دستور داد زهرا را بفرست تا جواب کسانی را که پشت در بودند بدهد که به آن مصیبت گرفتار آید. پیغمبر چرا خودش اون همه زن داشت؟ ما چرا نداشته باشیم؟ کی گفته ازدواج موقت جایزه؟ مگه فرقی با زنا داره؟ همه ی بدبختیهای ما وامدار باج دادنمان به فلسطینه. گرانی حق ماست. تاکی باید جلوی دیگران لج بازی کنیم. مگه امریکا چی میگه که نباید باهاش رابطه داشته باشیم؟ یکی حق منو خورد اما بذار نگم جریانشو. غیبت میشه آخه و... اینها همه از استدلالات این گروه است که با قواعد درست به نتایج غلطی میرسند. چون محل اعراب معیارها را درست پیدا نمی کنند.

4- عده ای هم هستند که همیشه و در همه حال و در هر مشکلی اول روی خودشان کلیک می کنند. هم در مورد مسئولیت مشکل پیش آمده سراغ آن بخشی میروند که ناشی از خودشان بوده و هم در موقع جستجوی راه حل از خود شروع می کنند و مرتب به بیان وظایف دیگران نمی پردازند. البته در صورتی که حقی از آنها توسط دیگری ضایع شده باشد با راه حل خود به احقاق حق می پردازند اما اگر این امکان وجود نداشته باشد خود را با سخت گیری های بیش از حد و شعار دادن الکی و به قول معروف غر زدن خسته نمی کنند و تنها سراغ راه حل مناسب و جبران اشتباهات خود می روند. این افراد به راحتی مسئولیت خطاهایشان را می پذیرند. خدا و مشیت الهی را همیشه منظور می دارند اما آثار ندانم کاریهایشان را هم به پای خواست خدا نمی نویسند. صبر و بردباری خصوصیت بارز این اشخاص می باشد. گرانی ای که امروز ما گرفتارش شده ایم تا حدی به رفتارهای خودمان برمی گردد. چون هرچقدر قیمتها حبابی میشود تقاضای ما بر کالاهای لوکس بالا گرفته و راه اصراف در پیش میگیریم. قناعت نمی کنیم...من هرچند که مریض شده ام اما باز خدارو هزاران مرتبه شکر که اولاً آن اندازه که من مستحق سختی هستم آن قدر به من سختی نمی دهد و با من مدارا می کند. دوما مریض هم باشم خدا را شکر آبرو دارم و توان مراجعه و درمانم هست و خدا آن را از من نگرفته است و خویش و تبارم هم کمکم می کنند. خدا به داد کسانی برسد که مرضشان شدیدتر است، کسی را ندارند، توان مالی برای درمان ندارند، و هزاران مشکل دیگر که خدا در آن مورد ما را معاف فرموده....امروزه باید بیشتر کار کنم، قناعت بورزم، دل به شایعات رایج بی اساس نبندم، به کسی توهین نکنم، از خدا برای رهایی از مشکل برای همگان یاری بخواهم و او را بخاطر نعمات بی کران نامرئی و مرئی اش شکر بگذارم...اینها همه از رویکردها و تفکرات و اندیشه های این گروه اخیر است. این رویکر از چند لحاظ موجب آرامش و اطمینان خاطر این افراد می شود اما این آرامش همجنس با آرامش گروه دوم نیست. آنها نه مشکلی می بینند و نه سراغ راه حلی میروند. اما اینها مشکلات را میبینند اما خدا و نعماتش را هم لحاظ میکنند.

 

 

آیه های 155 تا 157 سوره بقره:و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين - 155
الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون - 156
اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون - 157.

مطمئن باشید که ما شما را با چیزی مثل ترس، گرسنگی، خسارات مالی یا جانی و یا آسیب میوه ها امتحان می کنیم و تو ای پیامبر صبرپیشگان را مژده بده، آنهایی که وقتی مصیبتی به آنها میرسد می گویند ما از خداییم و به سوی لو باز می گردیم. اینها هستند کسانی که رحمت و صلوات خدا بر آنها جاری است و آنهایند که هدایت یافتگان هستند.

 

 

 

 

حال قضاوت با شماست. ما از کدامین گروه باشیم؟؟؟؟

 

ارسال در تاريخ شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, توسط نیما

تو مسجد سر سفره­ ی احسان ختم مادر بزرگم بودیم. چند نفر از اون جوونای فامیل هم که به قول شهریار فقط دلشون به باهم بودن خوشه و عزا و عروسی براشون مهم نیست، نزدیک ما نشسته بودن داشتن به همدیگه شوخی میکرده و مزه می پروندن. یکی از اونا تقریباً تو کار خریدو فروش ماشین بود اما بصورت غیرحرفه ای. اون یکی هم بنده خدا یه ماشین قراضه ای داشت و یک پدر پیرمرد ساده. توی شوخی هاشون این صاحب ماشینه که اسمش حمدالله بود به اون یکی که اسمش حیدره میگه یکی از ماشیناتو ششصد تومن میخرم. حیدر بهش میگه آره میفروشم ولی میدونی چیکارش کنی تا سود خوبی گیرت بیاد؟ حمدالله میگه آره من کارمو بلدم ولی تو بگو. میگه ماشین من بیمه داره. حاج امن (پدر حمدالله) را سوارش کن ببر از اون پرتگاههای روستای جراغیل ول کن بره پایین. از بیمه بابت فوت بابات پول خوبی میگیری.

حمدالله میگه من راه بهتری بلدم. میخوام ماشینو ببرم از همون جا هلش بدم بره پایین منم از این ور برم وایسم لای اون صخره های پرتگاهه. مردم اون روستا که میان برا دیدن حادثه بهشون بگم من تو اون ماشین بودم سالم موندم. خدا اگه بخود یکی رو نجات بده، میده. مردم نذری خوبی بهم میدن. منم با بقیه خندیدم ولی تو دلم گفتم خدایا چه بنده هایی داری که دیگه با خودت هم سر شوخی باز کردن.

فرداش من با ماشین خودم با دو نفر مسافر، داشتم میرفتم یه جایی که با یه تراکتور تصادف کردم و ماشین به این وضعی که میبینید افتاد و به هیچ کدام از ما سه تا چیزی نشد. جالب اینکه اون که رو صندلی عقب ماشین بود همون اول همراه صندلی از ماشین میفته و روی صندلی هم یه چند متری رو آسفالت کشیده میشه. ماشین ما هم چند بار رو چرخاش به دور خودش میچرخه و تو همون لحظه ای که میرسه به پرتگاه که از دره بره پایین و کار مارو یه سره کنه چرخ عقبش میترکه و پشتش میچسبه به زمین و ما زنده میمونیم. تو اون حال که پیاده شدیم و صحنه ی تصادف رو دیدم، سریع اون حرفای دیروز یادم افتاد. گفتم  ایکاش اون بنده خدا اینجا بود و می دید که اگه خدا بخاد نجات میده.

عنایت داشته باشید که تراکتوره هم از قدیمیا بود ولی ضربه ی پیکان که به چرخ عقبش خورده بود باعث شده بود روغن دون و جعبه دنده ی چودنی ای که 2 سانت ضخامت داشت کامل شکسته بود و دنده هاش همه خورد شده بود و تراکتور دیگه به هیچ نحوی قابل حرکت نبود. میکانیک اومد و همونجا بازش کرد.

گر نگهدار من آن است که من می دانم            شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد

 خدا بعداً یه ماشین بهتری بهمون رسوند و هر روز هزاران بار از این کرامتها به ما می کنه و ما همچنان صمٌ بکم مانده ایم...

ارسال در تاريخ سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, توسط نیما

سلام دوستان خوبم

ببخشید چند روزی دیر شد

قول داده بودم پست بعدیمو از شعرهای خودم در مورد میلاد نور بذارم و اینک تقدیم عاشقان خاندان رسالت می‎شود...

مژده یاران که آمد محمد              

دم ز ملک تولای حق زد

گوید افلاکیان الهی          

  جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

آنکه صوتش به عالم طنین است    

حضرت سیدالمرسلین است

لنگر طاق عرش برین است  

      نور حق با وجودش عجین است

بلبل باغ معنا سراید     

          جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

شاه لولاک آمد به دنیا    

    لرزه ای زد به ایوان کسرا

ساوه را بین که چشمان دریا 

    از وجودش بشد خشک و اعمی

از ازل مرسل است و مؤیََّد 

   جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

وه چو میتابد این روی جانان   

بر زمین میزند تخن شاهان

امشب از مکه نوری درخشان    

    می‎درخشد به دنیای دوران

علم کاهن دگر جهل گردد   

   جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

ساحران را شده سحر باطل   

   پای ابلیس افتاده در گل

لال گشته ملوک المنازل      

     نور ایمان بتابیده بر دل

مهر باطل به بتخانه ها زد      

    جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

روشن از نور وجهش جهان شد

حق جلا گشت و باطل عیان شد

فرش زرین چو باغ جنان شد   

  لوح تبریک وی آسمان شد

جبرئیل امین می‎نوازد     

   جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

سرور آدم و نوح و موسی   

     شاه عیسی و یعقوب و یحیی

کرده ملک سلیمان مصفّا     

   عشق با چهره اش گشته احیا

اشرف الأنبیا احمد آمد    

       جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

آنکه می‎آید از کوی جانان     

      دل زما می‎برد سر ز مستان

وانکه می‎آورد وحی قرآن    

         اوست استاد شاه شهیدان

«نوحی» از وی سخن می‎سراید  

       جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

تقدیم به ذوقهای لطیف نبوی

التماس دعا...

 

 

ارسال در تاريخ یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, توسط نیما

سلام بر همه ی اونایی که دلشون به یمن مقدم خوش یمن ترین وجود مقدس عالم هستی باز شده و غرق در سرور و مسرت هر چه زیباییه!

ما هم تیمناً شعری از استاد سخن سعدی شیرین کلام بر ذوقهای لطیف دوستان تقدیم میکنیم تا در پست بعدی هم شعری از سروده ای خودم در این مورد براتون هدیه کنم.باشد این توافق کلام از یک بزرگ اهل سنت و یک کوچک اهل تشیع نمادی از وحدت عشق قلبی بر پیامبر و آلش در هفته ی وحدت بوده باشد...

 

 

ماه فرو ماند از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلك را كمال و منزلتى نیست

در نظر قدر با كمال محمد

وعده ی دیدار هر كسى به قیامت

لیله ی اسرى شب وصال محمد

آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى

آمده مجموع در ظلال محمد

عرصه گیتى مجال همت او نیست

روز قیامت نگر مجال محمد

و آن همه پیرایه بسته جنت فردوس‏

بو كه قبولش كند بلال محمد

همچو زمین خواهد آسمان كه بیفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد

شمس و قمر در زمین حشر نتابد

نور نتابد مگر جمال محمد

شاید اگر آفتاب و ماه نتابد

پیش دو ابروى چون هلال محمد

چشم مرا تا به خواب دید جمالش

خواب نمى‏گیرد از خیال محمد

سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى

عشق محمد بس است و آل محمد

 

ارسال در تاريخ یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, توسط نیما

من مست می ناب صبوی گل نازم                           

               این است همه روز و شب و قصه و رازم

حسن رخ مهتاب و تجلای درونش                               

                       جان می­دهد از بهر دعاهای نمازم

سر بر سر سودای وصالش بسپردم                             

           سوزم همه پیداست از این نغمه ی سازم

نیرنگ فلک آه که این صدق دلم بود                                

                       تا زآتش خود جان ز درونم بگدازم

فیضی است چه دانم چه بسا شعله ی این شمع                       

                       شاید ز سرشکم برسد یار نیازم

یارب زسراپای وجودم همه عشق است                         

           کاز چشمه ی دل در جریان است به نازم

راز من الا محرم اسرار دو عالم                                      

                غیر تو که داند که چه با خویش بسازم

وای من و شیدایی این قلب حزینم                                               

                    کی باد صبا می کند آهنگ حجازم؟

زاحوال ره کعبه ی مقصود، خرابم                                                                        

                      تا کی به حیال ره مسدود، بنازم!

یاری که جوان است کجا و من پیرش                                                                   

                 «نوحی» غزلی گوی به دنیای مجازم

پ.ن: و این بود دل نوشته ای از زبانحال رفیقمان که روزگار مانعی بر سر راه کعبه ی آمالش نهاده است...

اسم این دوستمان در این شعر بصورت کامل (نام و نام خانوادگی) جای گرفته است. هر کی پیدا کرد...

در مورد صبا و حجاز در بیت هشتم: علاوه بر معنی خاصی که در این شعر دارند دارای بار معنایی دیگری نیز می باشند. هر کدام نام دستگاهی از دستگاههای موسیقی هستند که صبا یک دستگاه حزین و حجاز که در آن یک نشاط معنوی وجود دارد...

ارسال در تاريخ یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, توسط نیما

سلام ما بر آن در خاک خفته استخوانی که
هر از گاهی هوس میکرده یک سوتک بدست کودکی باشد
هزاران حیف
شاید هم همان آمال او یک روز در کرسی سیمرغی نشیند خوش
و هر بچه به دستش سوتکی از استخوان فکر او گیرد
در آن هی آن نفسهای سراپا خسته اش را سخت بفشارد
و خواب از چشم خود در خواب گیران دور بنشاند
خدایا آرزویش آرزوی آرزوها باد....آمین ای خدا ...آمین

                                                             نوحی

 

 

                           

ارسال در تاريخ دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, توسط نیما

امروز هم خدای عزیزم، گذشت

لیک

من که ز آخر عاقبتم هیچ دانشی

اندر دل هزار و دو چشمم نبینمش

امتحانی که امروز داشتم روان شناسی جنایی بود. هف هش بار اون جزوهه و خونده بودم.4 ماه هم هفته ای یک ساعت و نیم سر کلاس روانشناسی نشسته بودم.اما وقتی داشتم به امتحان میرفتم نمیتونستم روان هیچ جنایتکاری رو بشناسم. توی امتحان که داشتم به سوالات جواب میدادم هیچ کدوم از سوالا را مطمئن نبودم که جوابش همینه که دارم مینویسم.

یه شکی تو ذهنم ایجاد شد ولی بازم گفتم شاید اینجوری نباشه... حالا بهتون میگم چیرو میگم.

اومدم بیرون چهره های فارغ الامتحان بچه های همکلاسیمو که دیدم و اظهارات شکایت مدارانه ی حضرات را که شنیدم یک مهر تأید بزرگی به همون شکی زدم که سر جلسه تو دلم نشسته بود.

فهمیدم که روان یه کسی را درست شناسایی کردم.البته جنایتکار نیست ها دور از جانش.

روان طراح سوالا رو که تا شب امتحان گفته جزوه سر کلاس خونده بشه و شب امتحان که شد یه جزوه کت و کلفتی هم معرفی کرد.ما هم نخوندیم ولی رفتیم جواب دادیم.روان جنایی رو نشناختیم اما عیب نداره

روان جنابـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را شناختیم. خدا عاقبت نمره ها رو بخیر کنه.

 

ارسال در تاريخ دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, توسط نیما

فعلن که خیلی اوقاتم شلوغه خواستم سری به دوستان بزنم.بازم میام

خدارو شکر که بهمون توفیق داد اولین امتحان را امروز خوب دادیم.

 

 

 هر چند که تو ایام فرجه ناجور مریض شدم و نتونستم بخونم ولی در عرصه آزمون دستم را گرفت.

یعنی خدایا تو آزمون بزرگ خودت هم همینجور کمکمون میکنی؟!

قربونت برم خدا

کاش کی ماهم یک نمی از خوبی تو را می داشتیم....

ارسال در تاريخ شنبه 16 دی 1391برچسب:, توسط نیما

در کرب و بلا امید زهرا عباس

                          قاف آب فرا بود و عنقا عباس

لیکن چو لب رقیه بر یاد افتاد

                           گفت اسوه ی ایثار شو برپا عباس

 

ارسال در تاريخ پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, توسط نیما

آقا تو را به سوز محرم بیا دگر

می سوزد عالم از غم معظم بیا دگر

مولا غروب جمعه دلم را گرفته است

بر احترام صاحب ماتم بیا دگر

ای نازنین مسافر زهرای سوگوار

   ای یادگار چشمه ی زمزم بیا دگر

ای شربت قلوب همه تشنگان عشق

آتش گرفته قافله ی غم بیا دگر

نام علی، زبان رباب شکسته قلب

                             می لرزد از طنین وی عالم بیا دگر

مولا تو را به عمه ی کوی منای عشق

                                نشکن دلم که «نوحی» زارم بیا دگر

ارسال در تاريخ دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, توسط نیما

ای بر دل غریبه ی من آشنا بیا           

                           غرق غم فراق توأم مه لقا بیا

ای آفتاب انور حسن جمال عشق       

                         ای کاشف الدجای شب تار ما بیا

درمانده و علیل و دلفکارو زار را        

                           در یاب ای نگاه تو مشکل گشا بیا

ای ناخدای کشتی دریای معرفت

                             آقا تو را به لشگر گلگون قبا بیا

ما جمع عاشقان تبار ولایتیم              

ای والی ولایت، امیر وفا بیا

تنها نه من زهجر تو قامت خمیده ام   

                              بانوی غصه ها کندت هم دعا بیا

محسن تو را به صبح و مسا می دهد سلام               

اصغر در انتظار تو در کربلا بیا

شاه غریب کوفه علی همنوای چاه                

خواند به اشک دیده تو را مهدیا بیا

آن تشنه کام فاطمه در گود قتلگاه                

باحنجر بریده بخواهد تو را بیا

آه رقیه، خاک خرابه، دیار شام           

جمله به درد غیبت تو مبتلا بیا

آن زینب کشیده محن، عمه ی حزین           

با گریه آتشی زده بر ماسوا بیا

آه غریب «نوحی» و کلکش سرایدت            

ای عشق ناب هستی بی منتها بیا

 

ارسال در تاريخ پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, توسط نیما

دل آدم خیلی باید پوست کلفت باشه که برا بعضی چیزا نگیره.

اون استاد عزیز خیلی قشنگ گفت ولی افسوس نشنیدیم.یا شنیدیم و ...گفت که میخوای عالم اصلاح بشه باید از خودت شروع کنی.

این یک ایدئولوژی بسیار وسیعی جلو چشم دلمون باز می کنه که اگه خودمون نبندیمش ما رو به جاهای خیلی بزرگی می رسونه.

یه سگی اون ور دنیا به پیامبر عزیزمون وق وق کرد همه اسلام لرزید و صداش به گوش اون حیوان هم رسید اما این لرزه آیا خود اون سگ رو هم لرزوند یا نه؟! اگه بلرزه دیگه فکر نکنم به این راحتی دوباره پارس کنه. پس بعید نیس که شاید هم نلرزیده یا اگه هم لرزیده...حالا...

اما ما چی؟

ما که خودمونو در جبهه­ ی دوستان پیامبرمون جا انداختیم. یادمونه که دیروز یکی از پشت بام خونش به سر این وجود مقدس خاکستر می­ ریخت؟ اون حضرت هم بدون هیچ کینه­ ای وقتی همون فرد مریض شد رفت برا عیادتش. یادمونه؟ ایشون که نرفته بود شرمندش کنه! می خواس بهش بفهمونه که من بابت این کارت اونقد ازت دلخور نیستم که قهر کنم. تازه تو دشمن من هم باشی من از دوستان توأم. فدای رأفت و مهربانیت بشم ای رحمتاً للعالمین..

اما همین رسول به این مهربونی در مقابل کسانی که بزرگترین دستاورد رسالتش را که قرآن بود مهجورش گذاشته و از اون جدا شدن به خدا شکایت کرده و اظهار نارضایتی می کنه. تازه؛ خدا هم بعد از بیان این موضوع متذکر این نکته میشه که ما این گونه به هر پیامبر دشمنانی قرار دادیم. (آیات 30 و 31 سوره فرقان رو ببینیم)

یعنی خدا میخاد بگه که کسانی که از قرآن جدا شدن برا پیامبر دشمنانی  هستن که ایشون تاب تحمل این افراد رو نداره؟!!!

خدایا نکنه ماهم تو این گروه باشیم. آخه دشمنانی که در جرگه­ ی دوستانن بسیار ظالمتر و کمر شکن ترن.

آهای بر و بچه هایی که از اهانت به پیامبرمون دلامون غرق خون شد، آیا ما دوستان پیامبریم؟؟

چقد از قرآن فهمیدیم؟ چقد همین پیامبرمونو شناختیم؟؟؟ اصلاً چقد از زندگیمونو وقف دین و قرآن و پیامبر و اهل بیت کردیم؟ ما که هر چه در دنیا و آخرت داریم از ایناست!!!!

چرا در محضر قرآن زانوی شاگردی نزدیم؟ چرا به غیر از مجالس ختم و عقد و مسافرت و استخاره به یاد قرآن نمیفتیم؟؟؟؟؟؟

بابا این آیات قرآن برا فهمیدن اومده نه برا تزیین و ...

با این اوضاع من که خیلی می ترسم از دشمنای پیامبر باشم تا از دوستاش.

جوونا بیایید در اسلاممون کمی بیندیشیم. بیایید ببینیم آیا ما امت اسلام اگر حق پیامبرمون رو ادا میکردیم، بیگانگان جرئت جسارت پیدا میکردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگر جوابش نه باشه خودمون خیلی اوضاع نابسامانتری داریم تا ...

بیایید تا فرصت از دستمون نرفته، هر روز (حداقل) یه آیه از قرآن بخونیم و در همون یه آیه بیندیشیم و بهش عمل کنیم تا سعادت رو از دست نداده باشیم..

خدایا از خودم بر تو پناه می­برم. الهی دستمان را بگیر و از خویشتن خویش نجاتمان ده

آمین یا رب العالمین

ارسال در تاريخ دو شنبه 9 مهر 1391برچسب:, توسط نیما

 

به نام آنکه جان را فکرت آموخت       چراغ دل به نور جان بر افروخت

با همین قالب بی پیرایه، با لغتهای صمیمی- ساده، آمدم تا که در این خطه­ ی شب، قدمی بگشایم

و قلم بر رخ زیبا و بدون لک و لوک سر این سطر هم آواز شبم بگذارم. دفترم را گویم. که هر از گاه­گهی، خبر از آه دلم میپیرسد. که چه ها میگذرد باطن طوفانی را؟

گاه من هم ز سرای دگران میخستم. چشم بر دامن آفاق جهان می دوزم. از درون همه آلام کشم میسوزم. کاش گاهی هم از این درد و محنها به دو چشمان بسی تیز و حزین می­افتاد.و کمی سوی یکی را هم اگر بود، کمی کم میکرد. تا مگر چشم من این درد و محن کم میدید. کم دلم می فهمید. کم وجودم به خودش میلرزید...

می فهمید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هان.خواهم که هر از گاه که خود خسته شدم از خویشم، و دلم خواست که با شبزدگان اندیشم، سر بدین جای زنم، و صلایی هم از این سوز سرای اندازم.شاید از دست رفیقان شبم چاره ­ی کاری سازم.

هان

صلایی بزنم

و بدان صوت، در مرد خدایی بزنم

و هر از گاه در خویش خدایی کوبم

که خدای خوبم

مرا هم دریاب. صلا را دریاب. سرا میسوزد...

ارسال در تاريخ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط نیما

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد