صلای سرای
صلای سرای

امروز هم خدای عزیزم، گذشت

لیک

من که ز آخر عاقبتم هیچ دانشی

اندر دل هزار و دو چشمم نبینمش

امتحانی که امروز داشتم روان شناسی جنایی بود. هف هش بار اون جزوهه و خونده بودم.4 ماه هم هفته ای یک ساعت و نیم سر کلاس روانشناسی نشسته بودم.اما وقتی داشتم به امتحان میرفتم نمیتونستم روان هیچ جنایتکاری رو بشناسم. توی امتحان که داشتم به سوالات جواب میدادم هیچ کدوم از سوالا را مطمئن نبودم که جوابش همینه که دارم مینویسم.

یه شکی تو ذهنم ایجاد شد ولی بازم گفتم شاید اینجوری نباشه... حالا بهتون میگم چیرو میگم.

اومدم بیرون چهره های فارغ الامتحان بچه های همکلاسیمو که دیدم و اظهارات شکایت مدارانه ی حضرات را که شنیدم یک مهر تأید بزرگی به همون شکی زدم که سر جلسه تو دلم نشسته بود.

فهمیدم که روان یه کسی را درست شناسایی کردم.البته جنایتکار نیست ها دور از جانش.

روان طراح سوالا رو که تا شب امتحان گفته جزوه سر کلاس خونده بشه و شب امتحان که شد یه جزوه کت و کلفتی هم معرفی کرد.ما هم نخوندیم ولی رفتیم جواب دادیم.روان جنایی رو نشناختیم اما عیب نداره

روان جنابـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را شناختیم. خدا عاقبت نمره ها رو بخیر کنه.

 



نظرات شما عزیزان:

ساعت18:14---25 دی 1391
حسین جان ای کاش از این نوشته های روزمرده و صادقانه بیشتر توی وبلاگت کار کنی .خوندنیه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام محمد عزیز
رو چشم داداش
سعی میکنم این کارو انجام بدم

پاسخ:


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, توسط نیما