صلای سرای

از اول تاریخ تا بحال یاد هیچ بشری نمیاد که بشری لحظه ای از زندگی اش را بدون هیچ دغدغه ای گذرانده باشد. ما هم ( یعنی نوع بشر) از همون ابتدا همش دنبال این بوده ایم که با کنکاش در طبیعت دنیا و رمز و رازهای هستی و علم و فناوری از این دغدغه ها بکاهیم؛ که البته خیلی هم جلو رفته ایم. اما با همه ی آورده هایمان، چنانچه نیک بنگریم هر چند درهایی را به روی برخی مشکلات پلمپ کرده ایم، اما خیبری از مشکلات دیگر را با دستان خودمان گشوده ایم و تا آخرین نفس با آنها در چالش بوده ایم، هستیم و خواهیم بود.

این روزها هم که آخرین روزهای تاریخِ تا بحال می باشد بیشترین مشکلات برسرمان هجوم می آورد. گرانی، آلودگیهای محیطی- هوایی- اخلاقی- نفسانی، خشکسالی، بیکاری، بیماری، پیری زودرس، مرگ و میرهای نابهنگام، جوان مرگی بجای جوانمردی و هزاران هزار دردسرهای دیگر جهان فانی..

در این میان آدمها چند دسته اند که هر کدام به طریق خاصی با این شرایط و اوضاع و احوال تعامل می کنند

1- عده ای در همان اولین قدم به هر موردی که می رسند یگی از احکامی که انگار قبلا صادر کرده بوده را امضا می کنند. بدون هیچ گونه فکر و استدلال منطقی و ....ای لعنت بر پدر و مادرشون. کاری را که بلد نیستن آخه چرا به عهده میگیرن. پدر مردم رو در آوردن. همش به فکر جیب و جبین خودشون هستن. آخه این چه طرز انجام فلان کاره و هزاران تا بدوبیراه دیگری که نثار دست اندر کاران میکنند و به فلسفه بافی ئ تحلیلهای این گونه ی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ...می پردازند.جالب اینجاست که همیشه و در همه حال چه موضوع به اینها مربوط باشد چه نباشد، اینها محلل اعظم اند. که اغلب دیگران جانیان گرگ صفت ذهنیت اینها را تشکیل می دهند که خود معصومشان نباید هیچ وقت از گناه و ظلم آنان درگذرد.

2- عده ای به قدری بی تفاوت اند که اگر زندگی آنها به دست دیگران تباه شود آبی از آب تکان نمی خورد و آسوده زیستن در بی خیالی محض را به هیچ چیز دیگری نمی فروشند. خوش به حال اینها. ابی لهان سهی سران اینهایند. هیچ تعلق خاطری به خود و به اجتماع خویش در وجود اینان پیدا نمی شود. نه کسی را مسئول میدانند و خمی به ابروی مبارکشان می رسانند.

3- عده ای دیگر هم تقریباً حالت اعتدال پیشه میکنند اما معیاری در دست اندیشه ی اینان نیست. یعنی سعی میکنند که درست تحلیل کرده و رفتار نمایند اما چون عیار کار در دستشان نیست معمولاً به نتایج درستی نمی رسند. اینها خوب بودن را دوست دارند و آدمهای مسئولیت پذیری هستند اما خیلی اوقات از عهده ی این کار برنمیایند، چون زور معرفتشان بر امور، به وصال این آرزوها نمی رسد. کی به امام حسین گفت بردار زن و بچه هاتو ببر جلوی یه مشت آدمخوار عوضی. چه کسی به علی بن ابی طالب دستور داد زهرا را بفرست تا جواب کسانی را که پشت در بودند بدهد که به آن مصیبت گرفتار آید. پیغمبر چرا خودش اون همه زن داشت؟ ما چرا نداشته باشیم؟ کی گفته ازدواج موقت جایزه؟ مگه فرقی با زنا داره؟ همه ی بدبختیهای ما وامدار باج دادنمان به فلسطینه. گرانی حق ماست. تاکی باید جلوی دیگران لج بازی کنیم. مگه امریکا چی میگه که نباید باهاش رابطه داشته باشیم؟ یکی حق منو خورد اما بذار نگم جریانشو. غیبت میشه آخه و... اینها همه از استدلالات این گروه است که با قواعد درست به نتایج غلطی میرسند. چون محل اعراب معیارها را درست پیدا نمی کنند.

4- عده ای هم هستند که همیشه و در همه حال و در هر مشکلی اول روی خودشان کلیک می کنند. هم در مورد مسئولیت مشکل پیش آمده سراغ آن بخشی میروند که ناشی از خودشان بوده و هم در موقع جستجوی راه حل از خود شروع می کنند و مرتب به بیان وظایف دیگران نمی پردازند. البته در صورتی که حقی از آنها توسط دیگری ضایع شده باشد با راه حل خود به احقاق حق می پردازند اما اگر این امکان وجود نداشته باشد خود را با سخت گیری های بیش از حد و شعار دادن الکی و به قول معروف غر زدن خسته نمی کنند و تنها سراغ راه حل مناسب و جبران اشتباهات خود می روند. این افراد به راحتی مسئولیت خطاهایشان را می پذیرند. خدا و مشیت الهی را همیشه منظور می دارند اما آثار ندانم کاریهایشان را هم به پای خواست خدا نمی نویسند. صبر و بردباری خصوصیت بارز این اشخاص می باشد. گرانی ای که امروز ما گرفتارش شده ایم تا حدی به رفتارهای خودمان برمی گردد. چون هرچقدر قیمتها حبابی میشود تقاضای ما بر کالاهای لوکس بالا گرفته و راه اصراف در پیش میگیریم. قناعت نمی کنیم...من هرچند که مریض شده ام اما باز خدارو هزاران مرتبه شکر که اولاً آن اندازه که من مستحق سختی هستم آن قدر به من سختی نمی دهد و با من مدارا می کند. دوما مریض هم باشم خدا را شکر آبرو دارم و توان مراجعه و درمانم هست و خدا آن را از من نگرفته است و خویش و تبارم هم کمکم می کنند. خدا به داد کسانی برسد که مرضشان شدیدتر است، کسی را ندارند، توان مالی برای درمان ندارند، و هزاران مشکل دیگر که خدا در آن مورد ما را معاف فرموده....امروزه باید بیشتر کار کنم، قناعت بورزم، دل به شایعات رایج بی اساس نبندم، به کسی توهین نکنم، از خدا برای رهایی از مشکل برای همگان یاری بخواهم و او را بخاطر نعمات بی کران نامرئی و مرئی اش شکر بگذارم...اینها همه از رویکردها و تفکرات و اندیشه های این گروه اخیر است. این رویکر از چند لحاظ موجب آرامش و اطمینان خاطر این افراد می شود اما این آرامش همجنس با آرامش گروه دوم نیست. آنها نه مشکلی می بینند و نه سراغ راه حلی میروند. اما اینها مشکلات را میبینند اما خدا و نعماتش را هم لحاظ میکنند.

 

 

آیه های 155 تا 157 سوره بقره:و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين - 155
الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون - 156
اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون - 157.

مطمئن باشید که ما شما را با چیزی مثل ترس، گرسنگی، خسارات مالی یا جانی و یا آسیب میوه ها امتحان می کنیم و تو ای پیامبر صبرپیشگان را مژده بده، آنهایی که وقتی مصیبتی به آنها میرسد می گویند ما از خداییم و به سوی لو باز می گردیم. اینها هستند کسانی که رحمت و صلوات خدا بر آنها جاری است و آنهایند که هدایت یافتگان هستند.

 

 

 

 

حال قضاوت با شماست. ما از کدامین گروه باشیم؟؟؟؟

 

ارسال در تاريخ شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, توسط نیما

تو مسجد سر سفره­ ی احسان ختم مادر بزرگم بودیم. چند نفر از اون جوونای فامیل هم که به قول شهریار فقط دلشون به باهم بودن خوشه و عزا و عروسی براشون مهم نیست، نزدیک ما نشسته بودن داشتن به همدیگه شوخی میکرده و مزه می پروندن. یکی از اونا تقریباً تو کار خریدو فروش ماشین بود اما بصورت غیرحرفه ای. اون یکی هم بنده خدا یه ماشین قراضه ای داشت و یک پدر پیرمرد ساده. توی شوخی هاشون این صاحب ماشینه که اسمش حمدالله بود به اون یکی که اسمش حیدره میگه یکی از ماشیناتو ششصد تومن میخرم. حیدر بهش میگه آره میفروشم ولی میدونی چیکارش کنی تا سود خوبی گیرت بیاد؟ حمدالله میگه آره من کارمو بلدم ولی تو بگو. میگه ماشین من بیمه داره. حاج امن (پدر حمدالله) را سوارش کن ببر از اون پرتگاههای روستای جراغیل ول کن بره پایین. از بیمه بابت فوت بابات پول خوبی میگیری.

حمدالله میگه من راه بهتری بلدم. میخوام ماشینو ببرم از همون جا هلش بدم بره پایین منم از این ور برم وایسم لای اون صخره های پرتگاهه. مردم اون روستا که میان برا دیدن حادثه بهشون بگم من تو اون ماشین بودم سالم موندم. خدا اگه بخود یکی رو نجات بده، میده. مردم نذری خوبی بهم میدن. منم با بقیه خندیدم ولی تو دلم گفتم خدایا چه بنده هایی داری که دیگه با خودت هم سر شوخی باز کردن.

فرداش من با ماشین خودم با دو نفر مسافر، داشتم میرفتم یه جایی که با یه تراکتور تصادف کردم و ماشین به این وضعی که میبینید افتاد و به هیچ کدام از ما سه تا چیزی نشد. جالب اینکه اون که رو صندلی عقب ماشین بود همون اول همراه صندلی از ماشین میفته و روی صندلی هم یه چند متری رو آسفالت کشیده میشه. ماشین ما هم چند بار رو چرخاش به دور خودش میچرخه و تو همون لحظه ای که میرسه به پرتگاه که از دره بره پایین و کار مارو یه سره کنه چرخ عقبش میترکه و پشتش میچسبه به زمین و ما زنده میمونیم. تو اون حال که پیاده شدیم و صحنه ی تصادف رو دیدم، سریع اون حرفای دیروز یادم افتاد. گفتم  ایکاش اون بنده خدا اینجا بود و می دید که اگه خدا بخاد نجات میده.

عنایت داشته باشید که تراکتوره هم از قدیمیا بود ولی ضربه ی پیکان که به چرخ عقبش خورده بود باعث شده بود روغن دون و جعبه دنده ی چودنی ای که 2 سانت ضخامت داشت کامل شکسته بود و دنده هاش همه خورد شده بود و تراکتور دیگه به هیچ نحوی قابل حرکت نبود. میکانیک اومد و همونجا بازش کرد.

گر نگهدار من آن است که من می دانم            شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد

 خدا بعداً یه ماشین بهتری بهمون رسوند و هر روز هزاران بار از این کرامتها به ما می کنه و ما همچنان صمٌ بکم مانده ایم...

ارسال در تاريخ سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, توسط نیما

سلام دوستان خوبم

ببخشید چند روزی دیر شد

قول داده بودم پست بعدیمو از شعرهای خودم در مورد میلاد نور بذارم و اینک تقدیم عاشقان خاندان رسالت می‎شود...

مژده یاران که آمد محمد              

دم ز ملک تولای حق زد

گوید افلاکیان الهی          

  جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

آنکه صوتش به عالم طنین است    

حضرت سیدالمرسلین است

لنگر طاق عرش برین است  

      نور حق با وجودش عجین است

بلبل باغ معنا سراید     

          جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

شاه لولاک آمد به دنیا    

    لرزه ای زد به ایوان کسرا

ساوه را بین که چشمان دریا 

    از وجودش بشد خشک و اعمی

از ازل مرسل است و مؤیََّد 

   جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

وه چو میتابد این روی جانان   

بر زمین میزند تخن شاهان

امشب از مکه نوری درخشان    

    می‎درخشد به دنیای دوران

علم کاهن دگر جهل گردد   

   جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

ساحران را شده سحر باطل   

   پای ابلیس افتاده در گل

لال گشته ملوک المنازل      

     نور ایمان بتابیده بر دل

مهر باطل به بتخانه ها زد      

    جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

روشن از نور وجهش جهان شد

حق جلا گشت و باطل عیان شد

فرش زرین چو باغ جنان شد   

  لوح تبریک وی آسمان شد

جبرئیل امین می‎نوازد     

   جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

سرور آدم و نوح و موسی   

     شاه عیسی و یعقوب و یحیی

کرده ملک سلیمان مصفّا     

   عشق با چهره اش گشته احیا

اشرف الأنبیا احمد آمد    

       جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

آنکه می‎آید از کوی جانان     

      دل زما می‎برد سر ز مستان

وانکه می‎آورد وحی قرآن    

         اوست استاد شاه شهیدان

«نوحی» از وی سخن می‎سراید  

       جاء عبدُُ من الله الأمجد

هوُ محمد محمد محمد

 

تقدیم به ذوقهای لطیف نبوی

التماس دعا...

 

 

ارسال در تاريخ یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, توسط نیما

سلام بر همه ی اونایی که دلشون به یمن مقدم خوش یمن ترین وجود مقدس عالم هستی باز شده و غرق در سرور و مسرت هر چه زیباییه!

ما هم تیمناً شعری از استاد سخن سعدی شیرین کلام بر ذوقهای لطیف دوستان تقدیم میکنیم تا در پست بعدی هم شعری از سروده ای خودم در این مورد براتون هدیه کنم.باشد این توافق کلام از یک بزرگ اهل سنت و یک کوچک اهل تشیع نمادی از وحدت عشق قلبی بر پیامبر و آلش در هفته ی وحدت بوده باشد...

 

 

ماه فرو ماند از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلك را كمال و منزلتى نیست

در نظر قدر با كمال محمد

وعده ی دیدار هر كسى به قیامت

لیله ی اسرى شب وصال محمد

آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى

آمده مجموع در ظلال محمد

عرصه گیتى مجال همت او نیست

روز قیامت نگر مجال محمد

و آن همه پیرایه بسته جنت فردوس‏

بو كه قبولش كند بلال محمد

همچو زمین خواهد آسمان كه بیفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد

شمس و قمر در زمین حشر نتابد

نور نتابد مگر جمال محمد

شاید اگر آفتاب و ماه نتابد

پیش دو ابروى چون هلال محمد

چشم مرا تا به خواب دید جمالش

خواب نمى‏گیرد از خیال محمد

سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى

عشق محمد بس است و آل محمد

 

ارسال در تاريخ یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, توسط نیما

من مست می ناب صبوی گل نازم                           

               این است همه روز و شب و قصه و رازم

حسن رخ مهتاب و تجلای درونش                               

                       جان می­دهد از بهر دعاهای نمازم

سر بر سر سودای وصالش بسپردم                             

           سوزم همه پیداست از این نغمه ی سازم

نیرنگ فلک آه که این صدق دلم بود                                

                       تا زآتش خود جان ز درونم بگدازم

فیضی است چه دانم چه بسا شعله ی این شمع                       

                       شاید ز سرشکم برسد یار نیازم

یارب زسراپای وجودم همه عشق است                         

           کاز چشمه ی دل در جریان است به نازم

راز من الا محرم اسرار دو عالم                                      

                غیر تو که داند که چه با خویش بسازم

وای من و شیدایی این قلب حزینم                                               

                    کی باد صبا می کند آهنگ حجازم؟

زاحوال ره کعبه ی مقصود، خرابم                                                                        

                      تا کی به حیال ره مسدود، بنازم!

یاری که جوان است کجا و من پیرش                                                                   

                 «نوحی» غزلی گوی به دنیای مجازم

پ.ن: و این بود دل نوشته ای از زبانحال رفیقمان که روزگار مانعی بر سر راه کعبه ی آمالش نهاده است...

اسم این دوستمان در این شعر بصورت کامل (نام و نام خانوادگی) جای گرفته است. هر کی پیدا کرد...

در مورد صبا و حجاز در بیت هشتم: علاوه بر معنی خاصی که در این شعر دارند دارای بار معنایی دیگری نیز می باشند. هر کدام نام دستگاهی از دستگاههای موسیقی هستند که صبا یک دستگاه حزین و حجاز که در آن یک نشاط معنوی وجود دارد...

ارسال در تاريخ یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, توسط نیما