باغ امل
مهر دل ایینه ات آتش به جانم می زند
کف بهر این سودای دل دست نهانم میزند
همراه تنهای شبم با صوت یارب یاربم
آتش گرفته این لبم بر آشیانم میزند
در لوح قلبم یاد تو اندیشهی آزاد تو
شیرین تو من فرهاد تو، وه داستانم می زند
یلدای این جان را بیا با نور چشمانت گلا
در صبح فردا کن رها رعد آسمانم میزند
هرچند پیرم نازمن لیکن به ماه و سال وتن
از کف نرفته خویشتن، روحی جوانم می زند
فردای فرداها اگر باغ امل گیرد ثمر
مدیون بدانم خویش بر آن کاو نشانم می زند
یاری ز یاران یافتن، باید ز معنا بافتن
ما ساختن از یار و من، دم زآرمانم می زند
رسم دل عشاق را در گیتی گیتار ما
داند فقط باد صبا ،کان ساز جانم میزند
وز ناله ی این ساز دل، عقل جهان باشد خجل
دل هر چه هم باشد مهل، سرّ نهانم میزند
زنگار قلبی برکنم یک چشمکی دیگر زنم
شاید به راه آید صنم یا امتحانم میزند
یارب ببین مربوب را، قلب من و محبوب را
دل را ز دلداری چرا تیرو کمانم میزند
نظرات شما عزیزان:

تو چرا اینقد خوبی؟؟!
هان؟!!
.gif)
.gif)
سلام عزیزم!
نمیدونم چی بگم
واقعا ممنونم
منو ببخش که دیر کردم
واقعا معرکست...
هم از نظر معنا و هم واژه آرایی و... اصلا از هر نظر...
اما حیف که...
خودت میدونی که...
بازم ممنون
دوست دارم
.gif)
عزیزمی، گلمی
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
خوشحال میشم بیای بهم سر بزنی اگه با تبادل لینک موافقی خبر بده

عالی بود حسین جان مثل همیشه
همیشه شاعرانه بسرای
ارادت